ستاره درخشان زندگیم امیر مهدیستاره درخشان زندگیم امیر مهدی، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

ستاره های زندگی من

مامان منو جلسه میبری؟

یه دوشنبه از ب همن سال نود من میخواستم به جلسه قرآن برم. و تو با شیرین زبونی بهم گفتی منو جلسه میبری ؟ منم داداشتو راضی کردم بمونه . بابا هم قول داد خوب از امیر مراقبت کنه تا ما برگردیم. دخترم:   برای خوشبختی و سلامتی همه دعا کن. ...
27 بهمن 1391

اولین همایش سه ساله ها

  روزشهادت خانم رقیه (س) من و تو به همایش رفتیم. از قبل بهت قول داده بودم  میریم همایش .اما اون روز منصرف شدم . چشمای نازت شروع به باریدن کردن و گفتی باید منو همایش ببری در حالیکه اصلا نمی دانستی همایش چیست؟ و برای کیست؟ اینقدر از من سوال کردی . . . چرا همایش گرفتن؟ رقیه (س) کیه؟ چرا باباشو شهید کردن؟ چرا گوشواره ها شو کشیدن؟ چرا موهاشو کشیدن؟   ...
27 بهمن 1391

منو بیدار نکن

امیر مهدی : می خوام یه چیزی بهت بگم گوش میکنی من : نه امیر مهدی : چرا مامان؟ من : چون این روزها خواسته هات زیاد شده. امیر مهدی : نه مامان پولی نیسته. من: خب بگو امیر مهدی : صبحها منو از خواب بیدار نکن. من : باشه تا هر ساعتی میخوای بخواب.
26 بهمن 1391

سرما خوردگی امیر

امیر مهدی : حالم خوب نیس خاله : چرا عزیزم ؟ امیر مهدی : کله ام درد میکنه. می خوای ببرمت دکتر نه فقط یه قرص کله بده بخورم حالم خوب میشه. ...
26 بهمن 1391